آریاناآریانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

تربچه نقلی من

قلب منی

دیشب خیلی گریه کردی فکر کنم به خاطر مشکل یبوستت بود قلبم داشت آتیش میگرفت آخه طاقت گریه هاتو ندارم . با بغض و گریه خوابت برد حتی شیرم نخوردی تا ساعت ٣ونیم که بیدار شدم. صبح دوباره همون جیگر خودم شدی الانم اینقدر دست و پا زدی که دلم ضعف رفت و نشوندمت رو پام. خدا کنه مشکل خاصی نداشته باشی فعلا صبر میکنم ببینم شربته اثر میکنه یا نه بوس بوس     ...
10 اسفند 1390

نی نی من در این هفته

ماه 4، هفته 2 کودک شما چگونه رشد می کند؟ از اين به بعد كودك شما قادر است تا در مورد دنياي اطراف خود نتيجه گيريهايي را انجام دهد. او به هر چيزي كه اطرافش باشد با كنجكاوي نگاه مي كند حتي به انعكاس شكل خودش در آينه يا يك سطح صاف. يك آينه نشكن را در برابر او قرار دهيد يا هنگامي كه آماده هستيد او را در برابر يك آينه بنشانيد. كودك شما نخواهد فهميد كه آنچه در آينه مي بيند در واقع تصوير خودش است (البته وقتي او وارد دو سالگي شود به تدريج اين مطلب را خواهد فهميد)؛ اما مهم نيست. او از خيره شدن به انعكاس شكل خود يا ديگران در آينه لذت خواهد برد و ممكن است خوشحالي اش را با يك خنده زيبا با آن دهان بي دندانش نشان دهد! ...
10 اسفند 1390

شیرین کاری های جیگرم

سلام گلکم امروز میخوام یه کم از کارهایی رو که یاد گرفتی بگم: ١_ ده روزی هست که یاد گرفتی خودت رو به پهلو بچرخونی مخصوصا موقع تعویض که خودت رو میچرخونی و به شعله های بخاری نگاه میکنی. ٢_ بعضی وقتا که خیلی خوشحالی زبونت رو تند تند بصورت کجکی در میاری ٣_ پاهات رو به هر جایی که زیرش باشه گیر میدی و سعی میکنی خودت رو به طرف بالا هول بدی ٤_ جدیدا خیلی صحبت میکنی مثلا دیشب موقع خواب من وبابایی تازه خوابمون برده بود که شما تازه آواز خوندنت گرفت و شروع کردی به آواز خوندن بیچاره بابایی دیگه خواب از سرش پرید و منم مثل همیشه در این مواقع کلی ذوق مرگ شدم و قربووووون صدقت رفتم. تازه سر شب هم داشتیم بفرمایید شام میدیدیم که جنابعالی باز هم شر...
9 اسفند 1390

روزهایی که گذشت

سلام جیگر مامان شرمنده که اینقدر دیر اومدم. آخه مامانت یه کوچولو تنبله چند وقت پیش یعنی تقریبا ده روز پیش مادر جون(مامان بابایی) اومده بود خونمون ببین تو فسقلی چی کار کردی که به خاطر تو اومد. تو این دو سال که ما اینجاییم تا حالا نیومده بود خونمون ولی دیگه واسه دیدن تو بالاخره طلسمو شکست و اومد. نمیدونی چقدر خوش به حالت شده بود همش بغل مادر جون بودی انگار نه انگار که مامانی هم وجود داره مادر جون بعد ٦ روز برگشت و ما دوباره تنها شدیم قرار بود که واسه رفتن به مشهد بلیط قطار بگیریم و بابایی این وظیفه خطیر رو به من واگذار کرده بود که از طریق اینترنت بلیط بخرم اما هی وای من، منم که سرم به صحبت با مادر جون گرم شده بود از بلیط گرفتن ...
8 اسفند 1390

سه ماهگیت مبارک

سه ماهه که قلبم شدی سه ماهه که همه وجودم شدی سه ماهه که هستی من شدی سه ماهه که خوشبخت خوشبختم سه ماهه که روزها و شبهام با وجود تو رنگی شده سه ماهه که دیگه غربت رو حس نمیکنم سه ماهه که دارم کیف میکنم                         "سه ماهگیت مبارک"   ...
27 بهمن 1390